امام او را به سینه‌اش چسبانید و فرمود: "مرگ در نظر تو چگونه است؟" قاسم جواب داد: "اَحلی مِنَ العَسَل"(از عسل هم شیرین تر است).
کد خبر: ۶۵۵۹۶۰
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۲ 16 September 2018

به گزارش تابناک قم، در کتاب "سوگنامه آل محمد" نوشته محمد محمدی اشتهاردی، آمده است: از بررسی روایات و تاریخ استفاده می شود که هفت پسر امام حسن مجتبی(ع) در کربلا همراه عمویشان امام حسین(ع) بوده اند، و شش تن از آن ها به شهادت رسیده اند.

یکی از این پسران بزرگوار امام حسن(ع) که در کربلا همراه عمویش حسین بن علی(ع) حضور داشت و به شهادت رسید، قاسم بن الحسن(ع) بود، مادر او رمله امّ ولد بود که او نیز در کربلا حضور داشت، طبق قول ابی مخنف، حضرت قاسم در کربلا 14 ساله بود که به شهادت رسید.

شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همه شما کشته خواهید شد، قاسم نزد عمویش آمد و عرض کرد: "عموجان من هم فردا کشته می شوم؟" امام او را به سینه اش چسبانید و فرمود: "مرگ در نظر تو چگونه است؟" قاسم جواب داد: "اَحلی مِنَ العَسَل"(از عسل هم شیرین تر است).

امام به او فرمود: تو بعد از بلای عظیم کشته می شوی وعبدالله شیرخوار هم شهید می شود(الوقایع و الحوادث/ج 3 ص 62).

روزعاشورا، قاسم خود را آماده جنگ کرد، به حضور امام حسین(ع) برای اجازه گرفتن آمد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم اجازه طلبید، امام به او اجازه به میدان رفتن نمی داد، قاسم آنقدر اصرار کرد و مکرر طلب اجازه کرد، تا عمویش حسین بن علی(ع) را راضی کرد؛ قاسم(ع) در حالی که اشک از چشمانش جاری بود به میدان تاخت و شروع به رجز خواندن کرد.

در برخی کتب همچون کتاب "سحاب رحمت" نوشته شیخ عباس اسماعیلی یزدی در این رابطه نوشته شده است هنگامی که قاسم نزد عمویش آمد تا اجازه به میدان رفتن بگیرد، آن حضرت چون به قاسم نظر افکند دست به گردن او درآورد و او را به آغوش کشید و هردو چنان گریستند که"حتَّی غُشِیَ علیها" یعنی "هر دو بزرگوار، غش کردند".

پس از آن که قاسم بن الحسن(ع) وارد میدان شد چنین رجز خواند و می گفت: "اگر مرا نمی شناسید من پسر حسن، سبط پیامبر، برگزیده و امین خدا هستم، این حسین(ع) است که همچون اسیر، گروگان شده در بین مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد."

گویند، این بزرگوار حمله سختی بر دشمن کرد و با آن سن کم، سه نفر یا بیشتر از دشمن را کشت؛ حمید بن مسلم که از سربازان عمر سعد بود نقل می کند: از خیمه های حسین(ع)، نوجوانی به سوی میدان بیرون آمد که چهره اش مانند نیمه قرص ماه می درخشید، شمشیری به دست داشت و پیراهن بلندی پوشیده بود و وارد جنگ شد.

عمرو بن سعد اَزُدی گفت: سوگند به خدا، سخت براین نوجوان حمله کنم، گفتم: عجبا! تو به این نوجوان چه کار داری؟ سوگند به خدا اگر او مرا بزند به طرف او دست دراز نمی کنم، بگذار همان ها که او را احاطه کرده و با او می جنگند کار او را تمام کنند.

عمرو بن سعد گفت: سوگند به خدا من باید بر او یورش برم، و جهان را بر او سخت گیرم. آن حضرت که مشغول جنگ بود، عمر بن سعد در کمین او قرار گرفت و چنان شمشیر بر سر مبارک قاسم زد که سر او شکافته شد و قاسم به صورت بر روی زمین افتاد، فریاد زد: یاعمّاه! (عموجان به دادم برس!).

وقتی صدای قاسم(ع) به گوش امام رسید، آن حضرت مانند عقابی که از بالا به زیر آید، صف ها را شکافت و مانند شیر خشمگین بر دشمن حمله کرد تا عمر بن سعد اَزُدی رسید، شمشیر به سوی او وارد کرد، او دستش را پیش آورد و از آرنج قطع گردید، آن ملعون نعره کشید، دشمن برای نجات او حمله کردند، در همین میان پیکر نازنین قاسم زیر سُم سُتوران قرار گرفت، وقتی گردو غبار فرو نشست، دیدند امام حسین(ع) در بالین قاسم(ع) است و آن نوجوان در حال جان دادن است، و پای خود را بر زمین می ساید و روحش آماده پرواز به سوی بهشت است.

امام حسین(ع) فرمود: "سوگند به خدا بر عمویت سخت است که او را بخوانی، به تو جواب ندهد، یا اگر جواب دهد به حال تو سودی نداشته باشد".

امام، پیکر قاسم را به بغل گرفت، در حالی که دو پای قاسم(ع) در زمین کشیده می شد، آن را آورد و کنار پیکر جوانش علی اکبر(ع) به زمین گذاشت آن گاه فریاد زد و فرمود: "ای پسر عموهایم و ای وابستگانم، صبر پیشه کنید، سوگند به خدا بعد از امروز هرگز ناگواری نخواهید دید" (اعیان الشیعه ج 1 ص 608).

منبع: ایسنا
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار