برای سفیر عشق که غریب شهید شد؛
شب هنگام، مسلم‏ بن عقيل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏ تن اقامه كرد. پس از نماز، آن عده كمتر شده بودند (ده تن). از مسجد كه بيرون آمد، حتى يك تن هم همراهش نبود كه او را به جايى راهنمايى كند...
کد خبر: ۶۵۳۸۴۶
تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۱:۲۷ 11 September 2018

شب اول ماه محرم‌، بنا بر سنت‌های مرسوم شب مسلم سفیر و یار صدیق امام حسین (ع) است. مسلم‏ بن عقيل، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عمو‌ حسين‏ بن على (ع) بود. دودمانى كه مسلم در آن رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود. مسلم به افتخار دامادى امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ نايل شد و با يكى از دختران امام به نام "رقيه" ازدواج كرد. اين وصلت‏ بر ميزان فضيلت‌هایش افزود و او را بيشتر در محور «حق‏» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.

در جنگ صفين، وقتى كه اميرالمؤمنين(ع) لشکر خود را صف ‏آرايى مى‌كرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله ‏بن جعفر و مسلم‏ بن عقيل را بر جناح راست‏ سپاه‌ مأمور كرد. مسلم، در دوران خلافت حضرت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس ‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت ‏دو فرزندش، حسنين ـ عليهما السلام ـ تجسم پيدا كرده بود، جدا نشد و عاقبت هم‌ جان پاكش را بر اين آستان فدا كرد.هر قطره خونش گوید، کوفه میا حبیبی

در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى (ع) که از سخت‏‌ترین دوره‌هاى تاریخ اسلام نسبت ‏به پیروان اهل‏ بیت و طرفداران حق بود، مسلم با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفا‌ترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن ـ علیه السلام ـ محسوب مى‌شد. پس از شهادت امام مجتبى (ع) که امامت‏ به حسین‏ بن على (ع) رسید تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود، باز مسلم را در کنار امام حسین (ع) مى‌‏بینیم.

مسلم‏ بن عقیل دست از محبت و ولایت و حمایت امام زمان خویش (حسین ‏بن على (ع)) بر‌نداشت تا اینکه به عنوان پیشاهنگ نهضت کربلا در کوفه به شهادت رسید و افتخار اولین شهید کاروان عاشورا را از آن خود کرد و نخستین شهید از اصحاب امام حسین بود.

هر قطره خونش گوید، کوفه میا حبیبی

در ماجراى کربلا دو تن از فرزندان مسلم‏بن عقیل به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگر در کربلا به اسارت نیروهاى دشمن درآمدند که آن‌ها را به کوفه برده و تحویل «ابن‏زیاد» دادند. نزدیک به یک سال در زندان بودند که پس از فرار به شهادت رسیدند.

مردم کوفه، خاطره حکومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیت‌هاى برجسته و چهره‌‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل‏بیت ‏بودند. از این روی، نامه‌‏‌ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏‌هاى معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین (ع) نوشتند، که تعداد این نامه‏‌ها به هزاران مى‌رسید. کوفیان، گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‌هایى همراه آنان فرستادند.

حضرت حسین‏بن على (ع) مناسب‌ترین فرد براى این مأموریت محرمانه را «مسلم‏بن عقیل‏» دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت و هم تقوا و دیانت و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه مى‏ فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند، من نیز خواهم آمد.

مسلم به همراه نامه امام به کوفه آمده بود. در گوش‌هاى کوفیان پیچید که مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است‌ و مشتاقان، بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم‌ روان شدند.

با وجود این همه بیعت‌گران‏ جان بر کف و انقلابی‌هاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمایت‏ حسین (ع) و بر‌انداختن حکومت ‏یزید، مسلم‏ بن عقیل، طى نام‌ه‏اى، اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد.

والى کوفه «نعمان بن بشیر» بود که از جانب معاویه و پس از او از سوى یزید به این سمت، گماشته شده بود. وقتى از تجمع‏ مردم کوفه، پیرامون مسلم و بیعت‏ با او آگاه شد، در یک سخنرانى مردم را تهدید ‌و آن‌ها را از رفت‏ وآمد پیش مسلم‏ بن عقیل و شنیدن حرف‌هایش نهى کرد؛ اما انقلابیون کوفه که دل به مهر حسین (ع) سپرده و دست‏ بیعت ‏با نماینده‏اش مسلم داده بودند براى سخنان تهدیدآمیز او ارزشى قائل نشدند.

عبدالله حضرمى طى نامه‌‏اى به یزید گفت، اگر به کوفه نیاز دارى، مرد نیرومندى براى سرکوبى شورشیان و اجراى فرمانت ‏بفرست، زیرا نعمان‏ بن بشیر، مردى ناتوان است‏ یا خود را ضعیف مى‏ نمایاند. یزید هم براى حفظ سلطه و حاکمیت ‏بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. ابن زیاد‌ با اجازه و اختیارهاى نامحدودى براى قلع ‏و قمع و کشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافه‏اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد کوفه شد و مراکز قدرت را، با عملیاتى شبیه کودتا به دست گرفت.

مسلم بن عقیل‌ در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آنجا که ابن‏ زیاد، براى سرکوبى انقلابی‌ها به دنبال رهبر این نهضت یعنى مسلم مى‏ گشت، مسلم مى‏‌بایست جاى امن‌تر و مطمئن‌ترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت.

یکى از رویدادهای مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور «ابن‏ زیاد» است که انجام نشد. معقل که از سرسپردگان‏ حکومت‏ بود، با دریافت ‏سه ‏هزار درهم، مأموریت ‏یافت که به عنوان یک هوادار مسلم و طرفدار نهضت ‏با طرفداران مسلم تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى‌ که مى‏‌خواهد این پول‌ها را براى صرف در راه ‏انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، کم‏کم به پیش مسلم راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن ‏زیاد خبر دهد. به تدریج و با سیاست خاصی با مسلم دیدار کرد و گزارش‌های آن را به ابن زیاد می‌رساند.

والى کوفه به فکر دستگیرى هانى افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسى پیدا کند، زیرا مى‏‌دانست تا وقتى که هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏ بن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان هانى هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بکشد و او را در‌‌ همان جا زندانى کند تا بین او و مسلم جدایى بیفتد. وقتی هانی با معقل در دربار ابن زیاد روبه‌رو شد و فهمید که وی جاسوس عبید‌الله بوده است، عبید الله هانی را به زندان انداخت.

مسلم‌ در این اوضاع وخیم همراه نیروهاى تحت فرمان خود با قلبى سرشار از ایمان به خدا و حقانیت راه و جهاد خویش دلاورانه مى‏‌جنگید. مسلم، آن روز‌ کربلایى در درون کوفه به وجود آورد! تعدادى از یارانش به شهادت رسیدند و خود نیز پس از آن همه درگیرى و جنگ، مجروح شده بود. ۳۱ آن روز به پایان رسید. سختى مبارزه، عده ‏اى را به خانه‌هاى خود کشاند.

تهدیدهاى حکومت، عده ‏اى دیگر را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت‏» به خانه و زندگى آسوده کشاند. تبلیغات گسترده هم در روحیه عده ‏اى دیگر تزلزل و ضعف پدید آورد. در نتیجه، شب هنگام، مسلم‏ بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏ نفر اقامه کرد. پس از نماز، آن عده کمتر شده بودند (ده نفر). از مسجد که بیرون آمد، حتى یک تن هم همراهش نبود که او را به جایى راهنمایى کند.

مسلم براى یافتن خانه ‏اى که شب را به روز آورد و در پناه آن‌ در امان بماند، در کوچه‌‏‌ها غریبانه مى‏‌گشت و نمى‌دانست‏ به کجا مى‏‌رود. زنى به نام «طوعه‏»، جلو‌ خانه‏‌اش ایستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شیعه و هوادار مسلم بود، اما این غریب را نمى‌شناخت. مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست.

زن آب آورد. مسلم نوشید. تنها مرد کوفه این پیرزن بود که مسلم را امان داد. آن شب مسلم به عبادت و تهجد می‌پرداخت و فقط لحظاتی از شب را چشم بر هم بست. فرزند طوعه وقتی سحرگاه مسلم را در خانه یافت، نیروهای حکومتی را به طمع دریافت جایزه به منزلش آورد و مسلم پس از نبردی دلاولانه و شجاعانه با ضمانت امان نامه از دشمن صلح کرد و به نبرد ادامه نداد. اما امان نامه‌ای در کار نبود.

مسلم دستگیر شد و به کاخ عبید‌الله آمد. عبید‌الله گفت تو کشته می‌شوی. مسلم از حاضران، عمر سعد را براى وصیت انتخاب کرد. سه موضوع را در وصیت‌هاى خود‌ مطرح کرد: «قرض‌هایم را در کوفه با فروختن زره و شمشیرم بپرداز! جسد مرا از ابن زیاد تحویل بگیر و به خاک بسپار! کسى را پیش حسین‏بن على (ع) بفرست تا به کوفه نیاید».

ولى عمر سعد که خبث و خیانت‏ با وجودش آمیخته بود، در‌‌ همان مجلس، خیانت کرد و وصیت‌هاى سه‏ گانه مسلم را‌ براى ابن ‏زیاد، فاش ساخت و در واقع، ماهیت پلید خود را آشکار نمود. مسلم را به بالای دار الاماره بردند و بدنش را از بالای دارالاماره به پایین انداختند.

حوادث پس از شهادت مسلم

قاتل مسلم پس از آن جنایت، پایین آمد و پیش ابن‏ زیاد رفت. ابن‏ زیاد پرسید: وقتى که مسلم را از پله‌هاى قصر، به بالا مى‏‌بردید چه واکنشی داشت و چه مى‏‌گفت؟
گفت: خدا را مرتب، تسبیح مى‏‌گفت و از او مغفرت و بخشش مى‏‌طلبید... .

وقتى پیکر مطهر آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بکشند‌ و.... چنان کردند، تا آنکه بدن بى ‏سر را برده و به دار کشیدند.

پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى‏» رفتند. هانى در زندان بود. دست‌هایش را از پشت ‏بسته بودند که براى کشتن آوردند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبیله مذحج را به یارى مى‏‌طلبید، ولى کسى او را یارى نکرد.

با قدرت‌ دست ‏خود را کشید و از بند، بیرون آورد و در پى سلاح و ابزارى مى‏‌گشت که به دست گرفته و بر آنان حمله کند، که مأموران دوباره گرفتند و دستانش را محکم از عقب بستند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن، جدا کردند. هانى، در زیر ضربات جلاد مى‏گفت: «بازگشت ‏به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!»

آن فرومایگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه‏‌ها و گذر‌ها بر خاک کشیدند. خبر این بى‏ حرمتى به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن ‏زیاد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آن‌ها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد مسلم، بى ‏سر بود.

آن روز، ‌چند تن از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.

سخنان امام حسین (ع) پس از شهادت آن بزرگان، نشانه موقعیت والا و وظیفه ‏شناسى و عمل به تعهد و رسالت از سوى مسلم بود. درباره مسلم، فرمود: خدا مسلم را رحمت کند که او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تکلیفش را ادا نمود و آنچه ‌به دوش ماست مانده است.

امام‌آن‌گاه خبر شهادت مسلم را به زنان کاروان خویش هم داد و دختر کوچک مسلم‏ بن عقیل را طلبید و دست محبت‏ بر سرش کشید. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود: من به جاى پدرت... دختر گریست، زنان گریستند. امام هم اشک در چشمانش حلقه زد.


پس از شهادت اینان وقتى برخی از رهگذران که از اوضاع کوفه به امام گزارش مى دادند و از آن حضرت مى‏‌خواستند که برگردد و به کوفه نرود، امام جواب مى‏‌داد: «بعد از آنان در زندگى خیرى نیست‌» و به همه مى‏‌فهماند که تصمیم به رفتن دارد.

کاش می‌شد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم

گرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم

من نمی‌خواستم علّت دلواپسی
معجر زینب کبری شوم انگار شدم

من بدهکاری خود را به همه پس دادم
به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم

من در این خانه تو در خانه خولی، تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم

کاش می‌شد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری

منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار